معنی ریسمان محکم

حل جدول

ریسمان محکم

حبل المتین

مسد


ریسمان

رشا

رس، بند، حبل، رسن

حبل

لغت نامه دهخدا

ریسمان

ریسمان. (اِ مرکب) رشته و رسن. (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). رشته، مرکب است از ریس و مان که کلمه ٔ نسبت است و رسمان مخفف آن است. (از آنندراج). رسن. نخ تابیده از چند نخ. (یادداشت مؤلف). در تداول شوشتر رسمان گویند و به عربی غزل است. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف):
شباهنگ گردید بر آسمان
گسسته ثریا سر ریسمان.
فردوسی.
شدندی شبانگه سوی خانه باز
شده پنبه شان ریسمان دراز.
فردوسی.
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سر سبز و تازه همچو سداب.
ناصرخسرو.
بافتن ریسمان نه معجزه باشد
معجز داود بین که آهن باف است.
خاقانی.
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
برنتیجه ٔ سنگ وموم و ریسمان افشانده اند.
خاقانی.
به صد غم ریسمان جان گسسته ست
غمی را پنبه چون نتوان نهادن.
خاقانی.
من آزموده ام این رنج و دیده این سختی
ز ریسمان متنفر بود گزیده ٔ مار.
سعدی.
به طراری زلفم از ره مرو
بدین ریسمان باز در چه ْ مرو.
خواجو (از امثال و حکم).
هست عیان تا چه سواری کند
طفل به یک چوب و دو تا ریسمان.
مکتبی شیرازی.
لیک با او شمع صحبت درنمی گیرد از آنک
من سخن از آسمان می گویم او از ریسمان.
اوحدی سبزواری (از امثال و حکم).
- آسمان را از ریسمان نشناختن، بسیار گول و نادان بودن. ناآشنا به امور و علوم بودن:
وانکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت.
نظامی.
- آسمان و ریسمان، کنایه است از سخن دراز و بیهوده و نامربوط.
- ریسمان بودن آسمان در چشم، کنایه از عدم تمیز است. (آنندراج):
ملک از مستی آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود.
نظامی (از آنندراج).
- ریسمان پاره کردن، کنایه از شفا یافتن از بیماری سخت. (از آنندراج). از بیماری و مهلکه ٔ شدید خلاص یافتن. (مجموعه ٔ مترادفات ص 30).
- || ناگهان به خشم آمدن و بر کسی تاختن.
- ریسمان تافتن یا تابیدن بهر کسی یا برای کسی یا بر کسی، کنایه از فکر برای تخریب یا هلاک کسی کردن. (از آنندراج). خراب کردن شخصی را. (مجموعه ٔ مترادفات ص 139):
چرخی که عجوز دهر می گرداند
ازبهر من و تو ریسمان می تابد.
امام قلی بختیاری (از آنندراج).
- ریسمان خوردن، کنایه از کوتاه کردن، لیکن محاوره نیست. (آنندراج):
دل صاف در بند دنیا نباشد
بتدریج گوهر خورد ریسمان را.
صائب (از آنندراج).
- ریسمان دادن، کنایه از تعریف بیجا و غیرواقع کردن برای خجالت دادن به کسی. (آنندراج):
همچو کاغذ باد هرکس را هوایی درسر است
ازبرای سیر مردم ریسمانش می دهند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
- ریسمان دراز کردن، کنایه از فرصت و مهلت دادن. (آنندراج):
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز.
سعدی (از آنندراج).
- ریسمان در دهان یا دهن افکندن، ظاهراً کنایه از تمکین و خاموشی گزیدن:
گه با چهار پیر زبان کرده در دهن
گه با دو طفل در دهن افکنده ریسمان.
خاقانی.
- ریسمان دفتر، ریسمانی که جلد دفتر بدان بندند و آن را در عرف هند «دوری » خوانند. (آنندراج):
هنروری که ز خود بر حساب می باشد
کمند وحدت او ریسمان دفتر اوست.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- ریسمان دیگران پنبه ساختن، محنت برای دیگران کشیدن و خود به کام نرسیدن. میرزا محمد قزوینی در نثر خود نوشته. (آنندراج).
- امثال:
به ریسمان پوسیده ٔ کسی در چاه شدن. (امثال و حکم دهخدا):
ریسمانیست سست صورت جاه
تو بدین ریسمان مرو در چاه.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
ریسمان دیگر پنبه مساز. (امثال و حکم دهخدا).
ریسمان سوخت و کجی اش بیرون نرفت. (از آنندراج) (امثال و حکم دهخدا).
مارگزیده از ریسمان الیجه، از ریسمان دورنگ، یا از ریسمان سیاه و سفید می ترسد. (امثال و حکم دهخدا).
مویی به ریسمانی مدد است. (امثال و حکم دهخدا).
|| هر چیز رشته شده. (ناظم الاطباء). تار باریک که از پنبه و غیره می ریسند. (غیاث اللغات). نخ از پنبه یا پشم. (یادداشت مؤلف):
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان.
سوزنی.
هرچند رستم است درآید ز سهم تو
دشمن به چشم سوزن چون تار ریسمان.
خسروی.
ریسمان از رگ جان سازم و سوزن ز مژه
دیده را دوختن لعل قبا فرمایم.
خاقانی.
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ریسمان ببینم.
خاقانی.
ورز رنج تن بود وز درد سوک
ریسمان بگسست و هم بشکست دوک.
مولوی (از امثال و حکم).
یک نگاهم بر سر مژگان تهی از اشک نیست
از گهر خالی نباشد ریسمان سوزنم.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
کای که وقتی پنبه بودی در کتو
وقت دیگر ریسمان بودی و تار.
نظام قاری.
در پس چرخه زن پیر جهان تا بنشست
ریسمان سخن بکر در این طرز که رشت.
نظام قاری.
ز گوش پنبه برون آر ای کتو که به پیش
مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور.
نظام قاری.
- امثال:
هم ریسمان گسست هم دوک نشست، دیگر ترمیم و دریافت ممکن نباشد. (امثال و حکم دهخدا).
|| طناب. (ناظم الاطباء) (آنندراج):
چاه را سر فروگرفت الحق
دلو را ریسمان گسست آخر.
خاقانی.
بدان قرابه ٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را.
خاقانی.
حلق بداندیش را وقت طناب است از آنک
گردن قرابه را هست نکو ریسمان.
خاقانی.
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان بر پاچه حاجت مرغ دست آموز را.
سعدی.
- ریسمان کشتی، طناب سه چهارلایی که به آن کشتی را می کشند. (ناظم الاطباء).
- ریسمان گسل، که ریسمان پاره کند. که طناب و بند بگسلد:
یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من
مهمیز کله تیز مطلا از آن تو.
وحشی بافقی.
|| گناه. (از قاموس کتاب مقدس).


محکم

محکم. [م ُ ک ِ] (ع ص) استوارکننده. (ناظم الاطباء). استوارگرداننده. (آنندراج).

محکم. [م ُ ک َ] (ع ص) استوار. استوارشده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بناء محکم، بنائی استوار و مانع از تعرض غیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). رصین. حصین. مستحکم. متین. قرص. قایم. ثابت. پابرجا. رزین:
چون برون کرد زو به زور و به هنگ
در زمان درکشید محکم تنگ.
شهید.
مثل سلطان و مردمان چون خیمه ٔ محکم نیک ستون است. (تاریخ بیهقی ص 386). بندی آهنین محکم از جهت ملک ساخته بود بر دست و پای او نهادم. (مجمل التواریخ). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه).
گویم که چهار اساس عمر است
چون سبع شداد باد محکم.
خاقانی.
اگر چه بریده پرم جای شکرست
که بند قفس سخت محکم ندارم.
خاقانی.
و شواهد سرایر ناصحان هر ساعت محکم تر و هر لحظه مستحکم تر است. (سندبادنامه ص 10). به تو بنیاد عدل محکم باد. (سندبادنامه ص 11).
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادی است محکم.
سعدی.
تو عهد و وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم.
سعدی.
- بنای محکم، بنای استوار و قوی ارکان:
لاد را بر بنای محکم نه
که نگهدار لاد بن لاد است.
فرالاوی.
- بندی محکم، که بافتی قوی بنیاد و استوار سخت دارد:
گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آئی
بندی است سخت محکم این جمله هم تو دانی.
ناصرخسرو.
- به محکمی نشاندن، در محلی استوار جای دادن. در مکانی حصین و استوار داشتن: اپرویز زنان و ثقل را گسیل کرده بود و به محکمی نشانده و خود با بندویه و بسطام... فرات عبره کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100).
- محکم بستن، استوار بستن چیزی را:
نشست از برش در زمان شیر مست
دو بازوی بهزاد محکم ببست.
(ملحقات شاهنامه).
کبشها و گوسفندهای بزرگ را دست وپای محکم می بست و سر ایشان می برید. (تاریخ قم ص 23).
- محکم داشتن، محکم کردن. سخت و استوار کردن.
- || استوار و پابرجا نگه داشتن:
گر حکم تو سریر تو محکم نداردی
زیرتو از سرور تو بر پردی سریر.
منوچهری.
- محکم شدن، استوار شدن. پابرجا گشتن:
شده محکم به شمشیر تو بنیاد مسلمانی
که شمشیر تو در ملت پناه هر مسلمان شد.
معزی.
- محکم کردن، استوار کردن. پابرجا کردن. ثابت نمودن. شَدّ. قوی بنیاد و استوار ساختن:
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب.
منوچهری.
بناها در ازل محکم تو کردی
عقوبت در رهت باید کشیدن.
ناصرخسرو.
- || استواربستن:
محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم
و آنگه بیاید با فدم آنگه بیارد باطیه.
منوچهری.
چون شب شد او در کوشک را محکم کرد. (تاریخ بخارا ص 92).
- محکم گردانیدن، محکم کردن. استوار کردن: هر دو را به یکدیگر ثابت و محکم و... گردانید. (سندبادنامه ص 4).
- محکم گردیدن، محکم گشتن. درست و استوار شدن: تا کار تو محکم گردد. (مجمل التواریخ و القصص ص 287).
- محکم گرفتن، استوار گرفتن. محکم نگاه داشتن. سخت و بقوت گرفتن و داشتن:
تا نگیرم دامن اقبال او محکم به چنگ
تا نبوسم خاک زیر پای او طول الزمن.
منوچهری.
- محکم گشتن، سخت شدن. استوار شدن. پابرجا و ثابت شدن.
- || پایدار و جایگیر و استوار گشتن: و بیماری محکم گشته بود. (هدایهالمتعلمین در طب ص 210). و اگر این سوءالمزاج محکم گشته بود. (هدایهالمتعلمین ص 480).
- محکم نشاندن، استوار نشاندن. پابرجا و ثابت کردن.
- محکم نهادن، استوار ساختن. بر پایه ٔ ثابت قرار دادن: چون ترتیب ملک و قواعد سیاست محکم نهاده بود. (سیاست نامه ص 53).
- نامحکم، سست. ناپایدار:
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی اصل دیوار.
سعدی.
|| استوار. درست. متکی بر اصول:
این سخن ای غافل کی گفتمی
گرنه چنین محکم و عالیستی.
ناصرخسرو.
|| ثابت. برقرار. زایل نشدنی:
چو دیدم که جهل اندر او محکم است
خیال محال اندر او مدغم است.
سعدی.
|| پابرجا. پایدار. تغییرناکردنی:
مگو دیگر که حافظ نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود.
حافظ.
|| سخت. مقابل سست:
چون ژاله به سردی اندرون موصوف
چون غوره به خامی اندرون محکم.
منجیک.
|| مجازاً تند و باتشدد. نامتزلزل. با استواری در بیان: بونصر برفت و پیغامی سخت محکم و جزم بداد. (تاریخ بیهقی ص 26). || زفت. سفت. (یادداشت مرحوم دهخدا):
ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم بالو.
شاکر بخاری.
|| سخت آکنده. توسعاً بسیار. (یادداشت مرحوم دهخدا):
کنگی بلندبینی و کنگی بلند پای
محکم سطبر ساقی زین گرد ساعدی.
عنصری.
|| چسبیده. || پیچ شده. || بازداشته شده از فساد. منعکرده شده. (ناظم الاطباء). || مقابل متشابه. آیه ای که معنای آن صریح و واضح باشد. آیه ای که بدلیل جلی یا خفی علم بدان حاصل شود. هر آیت از قرآن که ظاهر لفظ او مطابق معنی او بود مثل: قل هواﷲ احد. لاتقتلوا النفس التی حرم اﷲ الا بالحق. (قرآن 151/6) لاتقربوا الزنا (قرآن 32/17). لاتقربوا مال الیتیم (قرآن 152/6). و رجوع به محکمات و نیز رجوع به متشابه شود:
گفتم که محکم و متشابه چگونه بود
گفتا که این تن آمد و آن جان به خلق در.
ناصرخسرو.
رمز عشق را تفسیر برخواند و محکم و متشابه هجران را تأویل شناخت. (سندبادنامه ص 189).
- آیت محکم، مقابل آیت متشابه:
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر.
ناصرخسرو.
ایشان گویند ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم. (کشف الاسرار ج 2 ص 529).
- محکم تنزیل، آیات محکمه ٔ قرآن: نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد. (گلستان).
|| (اصطلاح درایه) حدیثی است که مراد متکلم آن از ظواهر الفاظش بدون قرینه ٔ خارجی مفهوم گردد. اگر چیزی بدون قرینه و دلیل خارجی مفهوم نگردد آن را متشابه گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در اصطلاح محدثان عبارت است از حدیثی که مقبول و معمول به و سالم از معارضه باشد یعنی خبر دیگری که ضد آن حدیث باشد روایت نشده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح علم اصول) در اصطلاح علماء اصول عبارت از لفظی است که احتمال نسخ و تبدیل درباره ٔ آن داده نشود و عدم احتمال نسخ گاه برای معنی و مقصودی است فی ذاته به این که در آن لفظ عقلاً احتمال تبدیل نرود مانند آیات دلالت کننده بر وجود صانعو صفات او جل شأنه و حدوث عالم و این نوع لفظ را محکم عینی نامند و گاه باشد که بر اثر رحلت حضرت پیغمبر (ص) و انقطاع وحی، آن لفظ را از نسخ و تبدیل مصون شمارند و این نوع لفظ را محکماً لغیره خوانند و ضد محکم متشابه باشد و آن لفظی است که چیزی از آن مفهوم نشود و امید آن که پرده ٔ ابهام از آن برداشته شود نرود مانند حروف مقطعات در آغاز پاره ای از سوره ها و درمحکم و متشابه اقوال بسیاری است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن لفظی است که در مراد آن احتمال تبدیل و تخصیص و تأویل و نسخ داده نشود و این لفظ از بناء محکم یعنی متقن و مانع از فروریختن مشتق شده است مانند آیه ٔ ان اﷲ بکل شی ٔ علیم و آیات دال بر ذات و صفات حق تعالی زیرا اینگونه آیات احتمال نسخ در آنها نمی رود. زیرا اگر مراد از لفظآشکار باشد و احتمال نسخ در آن نباشد آن محکم است واگر تأویل در آن باشد مفسر است. (از تعریفات). و رجوع به متشابه شود.

محکم. [م ُ ح َک ْ ک َ] (اِخ) (... الیمامه) مردی از اهل یمامه که همراه مسیلمه ٔ کذاب بود و خالدبن ولید او را به قتل رسانید. (از منتهی الارب).

محکم. [م ُ ح َک ْ ک َ] (ع ص) نعت مفعولی از تحکیم. رجوع به تحکیم شود. || مردی که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل معالاسلام را قبول کند و در حدیث است: ان الجنه للمحکمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مختار در امور: و انوشروان را کرامتها فرمود و برکشید... و مادرش را بر همه حجرها (حرمها) محکم و مقدم گردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 86). || (اِخ) قومی از اصحاب الاخدود. (منتهی الارب).

تعبیر خواب

ریسمان

ریسمان درخواب، سفر است و بعضی از معبران گویند: کار مردی است که با زنان اختلاط دارد. اگر بیند که از پشم ریسمان همی رشت چنانکه ریسند، دلیل است که به سفر رود و از آن سفر خیر بدو رسد. اگر بیند که از پنبه یا قز یا کتان ریسمان همی رشت، دلیل که کاری حلال کند، لکن مردان را نیکو باشد. اگر بیند که ریسمان به جولاه برد تا جامه بافد، دلیل است که در بین کاری بود. - محمد بن سیرین

اگر زنی بیند که ریسمان از پشم یا از موی همی رشت، دلیل که او را از سفر غایبی بازآید. اگر به وقت رشتن رسومان او گسسته شد، دلیل که غایبش در سفر بماند. اگر بیند ریسمان بسیار داشت، دلیل است عمرش دراز بود و بر قدر درازی و کوتاهی ریسمان او را خیر و منفعت رسد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

ریسمان در خواب بر چهار وجه است. اول: سفر. دوم: کارمزد. سوم: عمر داز. چهارم: منفعت بسیار. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ عمید

محکم

استوار، سخت،
دارای پایداری که به‌راحتی سست نمی‌شود: ایمان محکم،
ویژگی آنچه دارای سنجیدگی و استواری است،
باوقار، متین،
[مقابلِ متشابه] آیه‌ای که معنی آن واضح و آشکار است،
(قید) به‌سختی، به‌شدت،
مورد وثوق و اطمینان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ریسمان

بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ

معادل ابجد

ریسمان محکم

469

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری